کانون جهادی زنده یاد کلاته

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

لبخند مهدی

اون روز نوبت حسین بود که با بچه‌های روستا کار کنه و قرائت نمازشونو اصلاح کنه.

همه بچه‌ها در مسجد نیمه کاره و بدون سقف روستا روی یک زیلو دور حسین جمع بودن و با شور و اشتیاق داشتن حمد و سوره را قرائت میکردن. حسین هم با لبخند شیرین همیشگی اش اشکالات بچه ها را میگرفت.

در همین حین متوجه عدم حضور یکی از کودکان در کلاس شدم. از یکی از بچه ها خبر مهدی را گرفتم.

گفت: کلاس را ترک کرده و رفته بیرون نشسته.

مهدی عزیزم را در حالیکه به دیوار کاه گلی خونه همسایه مسجد تکیه زده بود دیدم. با لبخند و روی گشاده نزدیکش شدم و گفتم: مهدی جان! چرا اینجا نشستی؟ جواب درست حسابی بهم نداد ولی پس از پیگیری زیاد متوجه شدم از اینکه نمیتونست مثل بچه های دیگه قرائت صحیحی داشته باشه خجالت میکشید و سرافکنده بود.

با کلی اصرار و خواهش و تمنا و کمی هم تهدید، ازش خواستم که بدور از نگاه بچه ها و بدون نگرانی از اشکالات احتمالی، یک نماز دو رکعتی نزد من بخونه قربه الی الله :)

خیلی خوب خوند و کمی هم اشکال داشت که بهش گوشزد کردم. حالا لبش به لبخند باز شده بود و دوباره برگشت نزد دوستانش.

نوروز 94 - روستای فردوس - شهرستان جیرفت

  • محمد رضا کلاته